
همه خیلی ناراحتن وقتی میفهمن تنویر میخواسته زویا رو بکشه ...دلشاد به تنوبر میگه تو مثل دخترم بودی ،تو بهترین دوست اسد بودی و میخواد که بهش سیلی بزنه ولی اسد جلوشو میگیره ...بهش پول میده و میگه فورا برو...تنویر هم میگه یه فرصت دیگه بهم بده که اسد عصبانی میشه و میگه چی میخوایی که زویا رو بکشی و با اون حالت میز رو میشکونه و میگه فقط برو،همه شوک میشن وقتی این حالت اسد رو میبینن...تنویر میخواد که بره زویا بهش میگه که وسایلتو جا گذاشتی و نمیخوام هیچ وسیله ای از تو،تو این خونه باشه و آدرس جایی رو که خودش اونجا یه مدت موند رو بهش میده...بهش میگه تلاشت برای اینکه ما رو از هم جدا کنی شکست خورد و من یه خانواده مثل دلشاد و نجما دارم . و اگه خدا بخواد پدرمو پیدا میکنم،تنویر هم مضطرب شد و از اونجا رفت.
زویا و اسد همدیگرو عاشقانه نگاه میکردن که اسد از زویا پرسید حالت خوبه؟زویا هم اشکاشو پاک کرد و اسد هم بهش گفت چرا نگفته که همه اینها اتفاق افتاده...خودش جواب خودشو داد و اینکه باور نمیکرده حرفهای زویارو.اسد هم گفت محافظت از امنیتش بر عهده اونه و از اون چشم پوشی کرده و خودش تو تله دروغ های تنویر افتاد و اصلا خودشو نمیبخشه...زویا هم ناراحتیشو دید و دستشو گرفت و گفت این اشتباه تو نیست زمانیکه به دوستت اعتماد داشتی...زویا به اسد گفت که همیشه بهتره فراموش کنی گذشته ای رو که بهت درد داده...اون گفت که اونم میخواد اونو(گذشته) پشت سرش بذاره و رو به جلو حرکت کنه...و اونم از این گناه خلاص شده...زویا گفت که نمیخواد تو آیندشون هیچ مشکل کوچیکی بوجود بیاد(آهنگ mitewa) اسد هم خوشحاله که زویا به زندگیش برگشته...اسد به زویا قول داد که همیشه خوشحال نگهش داره زویا هم دستش انداخت که این باید مشکل باشه، اسد هم گفت که از پس هر کاری بر میاد.زویا هم گفت که اون باید یه لیست آرزها رو کامل کنه،اسد هم گفت که هر آرزویی رو براورده میکنه.زویا هم گفت که اونها باید اینو در زمان مقرر ببینن.اسد هم گفت که من فقط یه آرزو دارم،وقتی زویا گفت چی،دستشو گرفت و گفت که با من ازدواج کنی و تمام زندگیمو با تو باشم و هرگز از تو جدا نشم.زویا هم احساسی شد و بهش قول داد که هرگز از کنارش نمیخواد بره و همیشه با اون باشه،ادامه داد که ازدواج یه قوله و اگر اونو یه بار انجام بده میخواد حمایت کنه ار تمام زندگیش،اسد هم خیلی خوشحال شد.
دلشاد برای زویا و اسد دعا کرد که از هر چشم بدی دورشون کنه،بعد به زویا آب مقدس داد که اونو بخوره.سر میز دلشاد ازشون خواست که بعد از عید(عید فطر) ازدواج کنن،و اینبار نمیخواد کسی بدونه و ازشون قول گرفت که به کسی چیزی نگن،اسد هم گفت هیچ کس براش مهم نیست و فقط میخواد زودتر ازدواج کنه،و فورا از سر میز بلند شد و رفت،نجما هم خوشحال شد که بالاخره برادرش احساسشو به زبون آورد و از زویا تشکر کرد.
زویا وارد اتاق اسد میشه و بهش کافه میده و میگه چطوره و اسد هم میگه خوبه و زویا سورپرایز میشه که اسد در واقع کافه رو دوست داشته از زمانیکه اون فقط تلخ دوست داشته و میگه دیگه اونو خیلی دوست نداره.اسد پرسید که لیست آرزوهاش کجاس و زویا هم گفت که هیچ آرزویی براش نذاشته و اینکه اون(زویا) بهش رسیده.اسد هم کفت که نمیتونه همه اینها رو باور کنه و احساس میکنه همه اینها یه خوابه،که نمیخواد هیچ لحظه ای از بین بره وقتی چشماشو باز میکنه.زویا اطمینانش کرد که خواب نیست ولی خواب طولانیشونو گرامی داشت که به واقعیت تبدیل شده،و ازش خواست که برای این آماده باشه . اونم گفت که هست.اسد گفت که هنوز هم به لیست آرزوهاش نیاز داره و اینکه هر چیزی که بخواد اونم هر آرزویی رو براورده میکنه.زویا هم گفت که هرگز نباید صبح بیدارم کنی و هروقت درباره وزنم شک داشتم تو مجابم کنی که چاق نیستم.اونم به آسونی موافقت کرد و کفت که متوجه شده،زویا گفت که نباید کانال های ورزشی به من اولویت بدی و همیشه بگی قشنگترین دختر در دنیام،بهش گفت خیلی چیزهه در مورد دخترها باید یاد بگیری.اسد هم اگر میخواد کارآموزش باشه و اونم گفت آره،اون نباید توقفش کنه از خوردن پیتزا حتی روی تختش و از شعراشم تعریف کنه و وقتی یه شعر خوند اسد ازش تعریف کرد همونطوری که یادش داده بود و زویا گفت که نیاز داره بهترین مهارتشو بکار ببره،اسد هم لبخند زد.
زویا با دلشاد و نجما عکس های بچگی اسد رو نگاه میکردن و دلشاد به زویا گفت که اسد لباسهای بچگیش رو دوست نداشته ،اسد میاد داخل و زویا یه شعر میگه و اسد هم ناراحته که زویا عکسا رو بهش نمیده و زویا میره روی تخت و میگه عکسا رو میزاره تو نت تا همه دوستاش عکساشو ببینن و اسد هم میگه اونم میره و میگرده برای عکساش و نجما هم میگه تو کمدشن،اسد هم میره بیرون و زویا هم میره دنبالش و وانمود میکنه که درد داره که اسد رو متوجه کنه و خودش بجاش فرار کنه،اما اسد گیرش میاره و محکم تو بغل همدیگن که زویا دستش میندازه و میگه دردم اومد و اسد میگه ببخشید و زویا هم با خنده معذرت خواهی میکنه برای اینکه دستش انداخته ولی اسد وارد اتاقش میشه و درو میبنده و شروع میکنه به گشتن چیزاش،زویا هم نگرانه که اسد وسایلشو ببینه اسد میاد بیرون و میگه که ناامیدش کرده و نباید اون مخفی میکرده که موجود هست خیلی روغن تو موهاش فو عکسها.زویا هم میگه مودب باش و پست نباش.اسد هم گفت که اون آخرین فردیه که در مورد آداب حرف میزنه....تا اینکه یه سری برگه میوفته زمین و اسد اونارو برمیداره و شروع میکنه به خوندن لیستی که باید توسط شوهر آیندش انجام بشه،اولین آرزو داشتن صبحانه روی تخت و آماده کردنش توسط شوهرش.زویا تهدیدش کرد که میره ولی اسد گفت که این آرزو میتونه براورده بشه.زویا هم گفت که این آرزوها نقطه مقابل کاراکترشن و اینها ارزوهای دیوونه یه دختر احمقه.اسد هم گفت که برعهدش که همشونو براورده کنه.زویا هم مقایسش کرد به wolverine،و اینکه یه نوع فردی شده که توانایی نشان دادن شجاعت و برتریشو داره، و اون نمیتونه توانا باشه که انجام بده چیزی رو که فقط قهرمان خیالی انجام میده،و بهش گفت این برای تو ممکن نیست و رفت و اسد هم لبخند زد.
این مطلب در تاریخ: یک شنبه 11 خرداد 1393 ساعت: 15:11 منتشر شده است
برچسب ها : خلاصه قسمت 96 سريال قبول مي كنم,خلاصه قسمت هاي اينده سريال قبول مي كنم,روشدن دست تنوير براي اسد,